شعر و شراب

  • ۰
  • ۰

وَ هِـی بهار می آید وُ هِـی پاییـز میگذرد
وَ روزگار ِ من همچنان غـَم آمیـز میگذرد ...

عُمری که آبِ روان است وُ ز لبِ جوی میرَوَد
از میان ِ گلوی ِ من بُـرّان، چو تیـغ ِ تیـز میگذرد ...

گویَـند  گـُذر ِ زمان طلاست وَ ارزش دارد
پس عـُمر ِ گِران ِ من چه ؟ که ناچیز میگذرد ؟

ای خدا مَرا بـبیـن وُ خوب تماشا کـُن
که چگونه اشکهایـَم ز دیده خونریز میگذرد ...

من همان بنده ی پُـر نیاز ِ توام که به زور
هرلحظه ز عـُمرم به تقـوی وُ پرهیـز میگذرد ...

خسته ام دیگر از این روزهای پُـرتکرار
از امروز وُ فرداهای پوچی که یکریز میگذرد ...

تا کِی چـَشم ِ امیـد ببندم به فردای نآمـده ! 
چقـدر تحمُّـل کنم وَ بگویـم این نیـز میگذرد ...؟!


  • مونا چهارمحالی زاده
۲۶
اردیبهشت




نیمه شب است وُ من هنوز بیدارم
چقدر امشب، هَـوَس ِ دوست داشتن دارم

دلم او را چقـدر میخواهد !
که سَـرَش را به سیـنه بگذارم
وَ بپیـچم به دور ِ اندامش ..... وای
دور شو ای فکر ِ بی حَـیاء ز افکارم !

من نباید به عـشق، بیاندیـشم
وَ خودم را چـنین بیآزارم

منکه هَرشب به یادِ آغوشش
زانو به بَغـَل به کـُنج ِ دیوارم
- وَ میان ِ خیال ِ دستانش
مَسـتِ عشق مینشینم ، گـُنه کارم

نـه ! نمی خواهم ایـنچنین باشم
بخدا دیگر از خودم بیزارم

هرچه میکشم ازاین خرابه دل است
باید این لعـنتی را ز سیـنه بردارم !

منکه میدانم آخر ز عشق، میـمیرم
ای خدا هرچه زودتر تمام کن کارم ...


  • مونا چهارمحالی زاده
۲۴
اردیبهشت




کو گوش ، که من مِـیل ِ سخن داشته باشم ؟!
کو حرفِ مؤثـِر ، که دَهـَن داشته باشم ؟!

یک حرفْ بفهمی مگر هست که اصلا"
در مَحضر ِ آن، حرفِ بزن داشته باشم ؟!

آن چـَشم که توانـَد، ببیند غـَم ِ من را
کو تا طـلبِ دیده شدن، داشته باشم ؟!

در روزگاری که کسی فکر کسی نیست
غمخوار که دارد ؟ که من داشته باشم ؟!

من هیـچ ندارم، بجـُز این پیـرهَـن ِ تن !
کـز شـَرم ببایَد به بدن داشته باشم

از بی کـَفـَنی جان به تنم هست، وگرنه
گورم به کجا بود، که کفن داشته باشم ؟!


  • مونا چهارمحالی زاده
۲۸
مرداد




کاش .. رؤیاهایـَم به واقعیت می پیوست ...!

کاش .. دریای خیالم در کویر ِ زندگیـَم جاری میـشد ...

کاش .. مرغان ِ مهاجر، آرزوهایم را به آنسوی ابرها میبردند تا ابرها باران ِ آرزوهایم را برسرم ببارانند ...

کاش .. سقف وُ دیوارهای اتاقم از جنس ِ آسمان ِ شب میشد ؛ شبِ مهتابی .. شبِ پرستاره .. تا من هم چون ستاره ای میدرخشیدم ...!

کاش .. روزگارم به زیبایی رؤیاهایم میـشد !

کاش ...

کاش .. کاش را میکاشتم وُ سبز میـشد ...!!


  • مونا چهارمحالی زاده
۱۲
خرداد




در این دوران، بدی پایان ندارد
دلی گر بشکنی تاوان ندارد !

دورویی وُ خیانت باب گشته
دگر صِدق وُ وفا خواهان ندارد !

هوای عشق ها سرد است وُ ابری
وَ ابرَش قطره ای باران ندارد !

تمام ِ عشق، در حَـدِّ کلام است
کسی هم بر کلام ایمان ندارد !

محبَّـت گر کـُنی، گویند حَـقیر است
وَ شاید هم سَر وُ سامان ندارد !

ولی بی مهر باشی ارجمندی
تـنور ِ مهربانی نان ندارد !

نمی رویَـد دگر گـندُم ز گـندُم
کسی بر این مثل اِذعان ندارد !

مُکافاتِ عَـمَـل، غِـفلـَت پذیر است
تقاصی آهِ مظلومان ندارد !



  • ۹۵/۰۴/۰۴
  • حسن حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی